فردا 11 اردیبهشت است، 3 سال است که در این روز غمی جانکاه در دلم می خزد و زخمی کهنه را باز میکند. کجایم؟ این جا همین دور و اطراف زیر آسمان ابری و گرفته و در اندیشه چراها و چراها نشسته ام و روز می شمارم که کی تمام خواهد شد این روزهای بی رنگ و بو و این مدعیان ...
بار امانتی که که در این سالها به دوش گرفته ام سخت سنگین می نماید، دیگر تحملی هست که تحمل کنم این همه کج اندیشی را؟! نمیدانم! دلم گرفته در حضور بی حضور کسی که به من آموخت عدالت و محبت را، مهر وصبر را و امروز چقدر دستمالی شده اند این کلمات مقدس وعزیز تلخم امروز، تلختر ازدیروز و مبادا که فردا تلخ تر باشم!
پوپك صابري
تاريخ : سه شنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۸۶
|