نه گلنسا نه نه ... بگو که بیدارم ، بگو که زنده ام ، بگو که اختلال حواس پیدا نکرده ام ، بگو که چشمهایم دارند میبیند ، بگو که چشمهایم دارند درست میبینند ، بگو که این یک رویا نیست ، بگو که این حقیقت است ، بگو که اشتباه نمیکنم ، بگو که ... نه گلنسا جان نه نه ... من هنوز نمیتوانم این حجم وسیع واقعیت را درک کنم ، من هنوز نمیتوانم به عمق این حقیقت محض پی ببرم ، من هنوز نمیتوانم درست دیدنم را ببینم ، من هنوز نمیتوانم باور کنم ، من هنوز نمیتوانم اینهمه زنده باشم ، من هنوز نمیتوانم ... نه گلنسای مهربان نه نه ... ولی احتمالا آری ! من دارم 13 کلمه جدید می بینم ... از اینها 4 تایش حرف ربط است و یکی ضمیر و دوتا اسم ! میماند 6 کلمه جدید ! قیامت کردی گلنسا جان ، ترکاندی ، کولاک بپا کرده ای ، گرد و خاک نموده ای ! ای جان تمام وبلاگنویسان فدای یک نشان کج و معوج قلمت ! کور شد چشم دشمنت که فکر میکرد تا قیامت خدا در وبلاگت چیز جدیدی نمی نویسی ! حظ کردم گلنسا جان از این تدبیر و ابتکار عمل ! آری گلنسا آری آری ... گلنسا : آری اینچنین است ای برادر ! من : گلنسا جان آخرین باری که تو یک جمله دلاورانه در وبلاگت نوشته بودی من فیلتر شدم به نظر مبارکت ایندفعه چه بلائی سرم می آید ؟! گلنسا : هیچ بلائی ! دوباره فیلتر میشی میری یه وبلاگ جدید راه میندازی عین دفعه قبل ! من : آهان ! پس اینچنین است ؟ گلنسا : منکه گفتم آری اینچنین است ای برادر ! منظورم همین بود با همان چیزهای بعدی که بجای خسته نباشی گفتن بمن میخوای بپرسی ! من : ما جسارت کردیم باز به محضر مبارک ... عفو بفرما ... آمده بودیم عرض ادب که اینطور شد و دامن از کف برفت ! حالا هم تا بقیه چیزها از کف نرفته و خودمان هم بیشتر کف نکرده ایم رفتیم گلنسا جان ... بدرود ... برقرار باشی که از دولتی سرت یک امت طنازی برقرار باشند ... مثل قبل و همیشه و احتمالا بعد !
ارسال توسط :
علیرضارضائی
|
چهارشنبه ۲۱ فروردين ۱۳۸۷
|
|
به به !
ارسال توسط :
زینب
|
چهارشنبه ۲۱ فروردين ۱۳۸۷
|
|
سلام! من هم با شما هم عقیده ام گاهی که در زیر باران قدم می زنم گاهی که بوی باران می پیچد توی ذهن آهنی من کودکی می شوم که توی جنگل های گیلان راه می رود و آواز می خواند و این ترانه را می خواند........ با اندکی تاخیر سال نو را به شما و همه گل آقایی های عزیز تبریک می گویم سال خوبی داشته باشید.
گلنسا: ممنون. بر شما هم.
ارسال توسط :
روح الله عسکری
|
چهارشنبه ۲۱ فروردين ۱۳۸۷
|
|
چه عجب استاد ! چشممان به جمال آثار شما منور گرديد همي !
گلنسا: آثاررررررررررررررر!! آثار من ؟!!! خوبی فاضل؟!:)
ارسال توسط :
فاضل
|
چهارشنبه ۲۱ فروردين ۱۳۸۷
|
|
سلام خانم صابری ،سال نو مبارک دلم خیلی براتون تنگ شده راستی سردبیر نشریه دانشگاه هم شدم در جریان هستین که . امیدوارم هم سلام من جواب داشته باشه هم سال خوبی برای همه گلآقایی ها باشه مارا هم فراموش نکنید. (راستی این را هم بگویم به طرز فوق العاده عجیبی صدام کم شده)
گلنسا::) نه نمی دانستم، خیلی خوشحال شدم و خدا به داد تحریریه اش برسد!:) راستی تولدت هم مبارک. نشانی میلت را نداشتم میخواستم برایت کارت بفرستم.
ارسال توسط :
جیوا آبی
|
چهارشنبه ۲۱ فروردين ۱۳۸۷
|
|
منظورم همان آثار ديگران بود !!! آثار خودتان را كه رو نمي كنيد استاد !
گلنسا::)
ارسال توسط :
فاضل تركمن
|
پنجشنبه ۲۲ فروردين ۱۳۸۷
|
|
خانوم گل مهربان سلام ... یه بابائی از اون کامنتای الله اکبری برام گذاشته بود بهش گفتم بابا اگر در کل روز من دوتا کامنت اینجوری بخوام بخونم دیگه کی بنویسم ! بعد یهو خنده ام گرفت ! یاد گلنسا افتادم که یه بابائی هر روز براش کامنت الله اکبری میذاره گلنسا وقت نمیکنه بنویسه ! بخند دیگه !!!
ارسال توسط :
علیرضارضائی
|
جمعه ۲۳ فروردين ۱۳۸۷
|
|
سلام اول از همه به شما خبر دادم منتها نمیدونم چرا کامنتم مشمول همون خمپاره مذکور شد
گلنسا::)
ارسال توسط :
نسیم
|
يكشنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۸۷
|
|
من از باران یاد این شعر میافتم: بارون بارونه زمینا تر میشه/ گلنسا جونُم کارا بهتر میشه!
گلنسا:هاهاها!:)
ارسال توسط :
مانی
|
يكشنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۸۷
|
|
وایییییییییییی مرسییییییییییی گلنسا جونمممممممممممم یه دنیا خوشحالم کردین که به صفحه ام سر زدیننننننننننن .
ارسال توسط :
مریم شکرانی
|
دوشنبه ۲ ارديبهشت ۱۳۸۷
|
|
سلام خانوم گل ... بخاطر 11 اردیبهشت یه جورائی در نه طنز جمع شدیم اگه دوست داشتی حتما خوشحال میشیم که بیای ...
ارسال توسط :
علیرضارضائی
|
چهارشنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۸۷
|
|
خسته نباشه گلنسا ...
گلنسا: ممنون
ارسال توسط :
علیرضارضائی
|
پنجشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۳۸۷
|
|
سلام خانم صابری تو اون یکی وبلاگتون کامنت گذاشتم جوابی نگرفتم در هر صورت امیدوارم حالتون خوب باشد تولدتان هم مبارک خوشحال می شوم سعادتی باشد برای من تایک روز که وقت داشتید خدمت برسم
گلنسا: ممنون. من که هموز متولد نشدم، رفتی پیشواز! ضمنا کدوم وبلاگ؟! من وبلاگ دیگه ندارم. هنر کنم همین را به روز کنم، رفتی کجا واسه کی کامنت گذاشتی؟!:) تماس بگیر، هماهنگ کن بیا. البته این روزها خیلی شلوغم، ممکنه تاخیر پیش بیاد!
ارسال توسط :
ماندانا
|
سه شنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۸۷
|
|
به خاطر گلنسا بودنتون - به خاطر گیلانی بودنتون - به خاطر گل آااقایی بودنتون دوستتون دارم . امضا : یه گیلانی انوشه نام گل آقا دوست!!
گلنسا:خوش به حال شما که این روزها این همه دلیل برای دوست داشتن داری، نه خوش به حال من:) و ممنون از محبتت انوشه خان
ارسال توسط :
انوشه میرمجلسی
|
سه شنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۸۷
|
|
خوش به حال هر دومون!
ارسال توسط :
انوشه میرمجلسی
|
پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۸۷
|
|
گلنسا جان لی لی لی لی مبارک ! هزاران آفرین از بهر امروز ! بفرما اینم کادوی ما ببخشید که روبان و کاغذ کشی نداشتیم و امید که نیم بند نشده باشه : http://alirezarezaee2.blogfa.com/post-366.aspx شادیها پاینده ، ایام به کام ، تا باد چنین بادا ...
ارسال توسط :
علیرضارضائی
|
جمعه ۳ خرداد ۱۳۸۷
|
|
گلنسا سلام ... :)
ارسال توسط :
علیرضارضائی
|
چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
|
|
سلام خانوم گل ... من در یک حرکت گاز انبری و پیش بینی نشده جل و پلاسم رو از بلاگفا جمع کردم و با 5 ماه تاخیر رسما رفتم بلاگ اسپات . این مهم تا الآن که یکربع به 6 صبحه 5 ساعت طول کشید . فورا پس از اتمام کار خدمت رسیدم که اینرو به شما بگم . آدرس رو همینجا گذاشتم که البته فکر نمیکنم نیازی هم باشه چون تقریبا همه میدونن که آدرس وبلاگ من همون اسممه فقط تهش 1 میشه 2 ، 2 میشه 3 و الی آخر ! ایندفعه تا اطلاع ثانوی یکه ! و چون حتما میدونی که با اومدنت به دیار جدید چقدر منو خوشحال میکنی چیزی دراینباره نمیگم ! خدا بخیر کنه فردا رو که جماعت بجای پست جدید یهو برمیحورن به اطلاعیه نقل و انتقال ! دعا کن برامون خانوم گل ... مرسی از شما ...
ارسال توسط :
علیرضارضائی
|
پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷
|
|
روز زن و هم روز مادر را به شما گلنسا جان تبریک میگم که هم گل نسوانی و هم نویسندگان طناز را مادر ... شاد باشه گلنسا همیشه الهی ...
ارسال توسط :
علیرضارضائی
|
سه شنبه ۴ تير ۱۳۸۷
|
|
سلام ... يه عادت بدي دارم كه همه چي رو تكش رو دوست دارم ... سخت پسند هستم ولي زود پسند هم هستم ... امروز هرچي فكر كردم كه يه جمله ي برادلمي به مناسبت تولد بانوي دو عالم حضرت زهرا (س) و روز مادر و زن و مادر زن بنويسم نشد كه نشد ... بعضي وقت ها نخواد بياد نمياد ديگه ... پس مجبورم يه دعايي بكنم ... انشا ا... كه مقبول بيافته ... دعا مي كنم انشا ءا... خدا اونقده بهتون عمر بده كه مادر بشين ... بعدش مامان جوني بشين ... بعدش مادر بزرگ بشين ... بعدش ننه جوني بشين ... و بعدش آسموني و بهشتي بشين ...
گلنسا: ممنون از این همه دعای خوب... ولی این جوری که باید 220 سال عمر کنم!:) از شما دعوت تکی میکنم برای حضور در آبدارخانه مبارکه!
ارسال توسط :
عادل
|
سه شنبه ۴ تير ۱۳۸۷
|
|
سلام ا... گه مي دونستم اين دعاي ما اينقده زود مقبول واقع مي شه دو سه ماهي زودتر از اينا روز زن رو خدمتتون تبريك عرض مي كردم !! ... راستش من موندم كه اين دعوتي كه فرموديد جهت شرفيابي به آبدارخانه ي مباركه در عالم مجازي است و يا در عالم حقيقي ... تا اين ويبره ي دل ما بيشتر از اين تند و تيز نشده تكليف مون رو روشن بفرماييد منمونتون ميشيم .
گلنسا: عالم واقعی البته.
ارسال توسط :
عادل
|
چهارشنبه ۵ تير ۱۳۸۷
|
|
سلام خانم صابری بی اندازه از دیدار امروز خرسند شدم این هم پست اکترونیکم هست.به امید دیدار دوباره
گلنسا: ممنون ماندانا جان، هم از حضورت هم از کتاب قشنگت.
ارسال توسط :
ماندانا(جیواآبی)
|
سه شنبه ۱۸ تير ۱۳۸۷
|
|
سلام خانم صابری روز پنج شنبه شب شعر در حلقه رندان در مشهد با حضور طنز پردازان تهرانی آقایان رضا رفیع ، ناصر فیض ، شهرام شکیبا و بیابانکی در محل حوزه هنری خراسان به همراه شرکت جمعی از طنز پردازان مشهدی برگزار گردید جای شما خیلی خالی بود. متاسفانه مطالبی را از این هنرمندان تهرانی بر علیه گل آقا شنیدم که اصلا انتظار نداشتم. کاش میبودید و پاسخ آنها را میدادید.
ارسال توسط :
سهراب گل هاشم
|
جمعه ۲۱ تير ۱۳۸۷
|
|
تو یواشکی و درگوشی باخداتون ما رو هم یاد کنید ...
گلنسا: محتاجیم. ضمنا دعوت ما پابرجاست اگر لبیکی باشد.
ارسال توسط :
عادل
|
جمعه ۲۱ تير ۱۳۸۷
|
|
گلنسا جانان سلام ... چند روز دست ما جبراً از صفحه کوتاه مانده بود و خرما بر نخیل این شد که اینجوری شد و اینا ... احوال مبارک خوبست انشالله تعالی ؟ شادان گلنسا جان ...
ارسال توسط :
علیرضارضائی
|
دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۷
|
|
گلنسا جانان سلام اینقدر حال و احوالم گرفته است که نگو . از همان جورهائی که آدم بیخود و بی جهت دلش میخواهد بشیند 24 ساعت تمیز گریه بکند . منهم که با خودم رودربایستی دارم روم نمیشه جلوی خودم گریه کنم انگاری ! این خلق الله فکر میکنند علی بی غم که میگن منم خبر ندارند که غم وطن دارد میکشد ما را درحالیکه غم ما وطن را هیچکاری نمیکند ! همین پریروز بنده را از طریق فن سر و ته یکی بردند بیمارستان یارو از همه جای ما را ریخت روی نوار بعداً گفت فقط از قطبت نوار ضبط کرده ام ! اینها خبر ندارند که اینقدری که ما سیگار میکشیم اگر اگزوز کشتی بود هم تا حالا عیب و ایراد پیدا کرده بود ! حالا اینها چه ربطی به غم وطن و غم هم وطن و 24 ساعت گریه زاری دارد را دیگر من نمیدانم لطفاً خودت مثل همیشه یکجوری بهم ربطش بده ! چه بسا که حتی باز آمده باشیم اینجا غم و غصه یادمان رفته باشد . راستی سرکار عالی وقتی میخواهی غم و غصه یادت برود کجا میروی ؟! البته معلوم که هیچ جائی نمیروی همان سر جای خودت که هستی قضیه بدون نیاز به 24 ساعت وقت حل و فصل میشود ! ضمناً این آقای بهبهانی که عضو "کمیته حمل و نقل فرهنگستان زبان فارسی" بود دارد میشود وزیر راه منهم گفتم اگر اینطوری بشود از این به بعد به اتوبوس باید بگوئیم دره بیفتانه به هواپیما بگیم نچرخ بال به مهماندار هواپیما بگیم لقمه کش دار به هواپیمای سی ۱۳۰ بگیم خبرنگارانه به قطار بگیم پنچر نمیشانه و ..... من دوباره حرف بدی زده ام که چند نفر هی میگویند به زبان فارسی حمله کردی و فلان ؟! شادان گلنسا جان ...
ارسال توسط :
علیرضارضائی
|
چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۷
|
|
... مرحوم حسین پناهی هم می گفت ... دین رو دوست دارم ولی از کشیشان می ترسم ... قانون رو دوست دارم ولی از پاسبون ها می ترسم و ...
ارسال توسط :
عادل
|
شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۷
|
|
گلنسا سلام ... گلنسا من یه چیزی بگم ؟! امروز اومدم اینجاخواستم سلام علیک کرده باشم یهو چشمم افتاد به کامنت خودم و بهبهانی و لقمه کش دار و فلان ! میدونی چی شد ؟ یهو نیم ساعت خندیدم درحالیکه همینطور داشتم خجالت هم میکشیدم از شما ! نبودی ببینی اصلاً گلنسا جان قرمز شده بودم عینهو لبو ! هیچوقت نشده بود به نوشته خودم اینقدر بخندم ولی این یکی خدائیش بامزه بود نه ؟! بعد خجالت هم میکشیدم به خودم میگفتم آخه اینا چیه اینجا مینویسی تو ! بعد هم تا حالا که دیگه داره میشه فردای دیروز هی باز خجالت میکشیدم بیام اینجا چاق سلامتی ! هر چند چه کنیم دیگه ما و یک عالمه آدم دیگه همین یه خانوم گل رو داریم اینارو اینجا برای اون ننویسیم پس کجا برای کی بنویسیم ؟! مخلص گلنسا جان ...
ارسال توسط :
علیرضارضائی
|
يكشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۷
|
|
... و خدا چقدر تو این نزدیکی ها منتظره یه سلام بی ریا و از ته دل .
گلنسا: جانا سخن از زبان ما می گویی!
ارسال توسط :
عادل
|
چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
|
|
گلنسا جان مشکل برق رو با اتکا به کمکهای مردمی حل کردم : چنانچه کسی بتواند یک لامپ دوگانه سوز اختراع بنماید که در زمان قطع برق با گاز آشپزخانه کار بکند مبلغ یک پیت بنزین و ده هزار تومان کمک هزینه سفر به عتبات عالیات به او اهدا خواهد شد ... ! ضمناً بر روز جمعه سرکار سلام ... ارادتمند هم هستیم خیلی زیاد ...
ارسال توسط :
علیرضارضائی
|
جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
|
|
گلنسا سلام مامان بدی شدی گلنسا ها خیلی تازگیها . نمیگی فرزندان وطنت چندتا مرده چندتا در حال موت هستند و اینا . من یه هفت هشت ده روز قهر کرده بودم با خودم ، هفت هشت ده روز پیشا ، تو صفحه نبودم الآن هم که مثلاً هستم هنگ کردم چه جور ! اینقدر جیغ برای کشیدن دارم که نگو منتها نمیدانم جیغهایم را کجا بکشم . قبل از اینکه قهر کنم با خودم یک عالمه تو صفحه خودم جیغ کشیده بودم ولی میدانی گلنسا جان صفحه ام یک جوری شده رسمی شده انگار زیادی یک خط می نویسی هزار جا میره . صفحه ام هر روز برای همه آشناتر میشه برای خودم غریبتر . آن یکی صفحه ام (من گو له) که عموماً جیغ و ولنگم را آنجا میکشیدم هم داره همینجور میشه انگاری . مخلص کلام اینکه دارم از جیغ درد میمیرم نمیدانم هم چکار کنم ! بهرحال دیدم اینها خیلی مهم بود که بدانی منهم همه اش را برایت گفتم مامان بد ! بد که نه مامان نا مهربان ! نه ، مامان کم مهربان ! (من ادامه بدم خرابتر میشه ها هی خودت یک صفتی برای اینجور مامانی که هستی پیدا کن لطفاً !) شادان گلنسا جان ...
ارسال توسط :
علیرضارضائی
|
شنبه ۹ شهريور ۱۳۸۷
|
|
خانوم گل نسا سلام ... آمدم که رسیدن ماه مبارک را به شما یک عالمه تبریک بگم و شدیداً ازت بخوام که برامون هم یک عالمه تر دعا کنی در این ماه مبارک . شما دلت پاکه خدا زود گوش میکنه به حرفهات خودم اگر برم جلو بهم میگه برو گمشو خاک بر گوری هی هیچی نمیگم بهش ! باشه خانوم گل ؟ مرسی از شما ...
گلنسا: من هم!:)
ارسال توسط :
علیرضارضائی
|
سه شنبه ۱۲ شهريور ۱۳۸۷
|
|
... تو سلام آخر قبل افطارتون ما رو هم دعا کنید ...
گلنسا: محتاجیم.
ارسال توسط :
عادل
|
چهارشنبه ۱۳ شهريور ۱۳۸۷
|
|
سلام گلي خانوم. واي باران ... واي باران باران.... شيشيه پنجره را باران شست.... از دل من اما چه كسي نقش تو را خواهد شست... از بارون گفتيد منو هوايي كرديد..... منتتظر جوابتون ميمونم.. منتظرم......................
ارسال توسط :
جواد مرادي
|
سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
|
|
سلام ... نمي دونم چرا چند وقت پيش يهو دلم تنگ شده بود برا تاقچه خونه ي پدري ... برا همين از تاقچه ي دلم نوشتم و بعدش ياد مرحوم گل آقاي بزرگ افتادم و برا همين اومدم اينجا سركي بكشم و سلامي بكنم به ناز دردنه دخترشون ... ... بچه های امروزی شاید از طاقچه ی خونه چیزی نشنیده باشند و ندونند ... حق هم دارند چونکه دیگه اثری ازش باقی نمونده ... خونه ها شده یه چهار دیواری با چند تا قاب عکس بی روح و خشک ... اونم تازه اگه به پرستیژ بچه های امروزی بر نخوره و اجازه نصب چند تا قاب عکس به دیوار رو بدند ... خونه ای که نه تنها طاقچه نداره حیاط کوچیکی که یه طرفش یه باخچه که توش انواع سبزیجات خوردنی تازه روئیده باشن و مخصوصا سبزی ریحون با بوی گیج کنندش در اومده باشه رو هم نداره ... و تک درخت گیلاسش که میوه هاش مثل گوشواره به درخشه رو هم نداره ... اون طرفش هم یه حوض نقلی با چند تا ماهی قرمز شیطون که خسته نشن و هی این ور و اون ور بپرند رو هم نداره ... و یا یه حوض چهار گوش تو وسط حیاط با آب یخش که جون می داد برا آب بازی بچه ها و بزرگ ها رو هم نداره ... و این طرف حیاط هم چند تا موزاییک کهنه که با گچ سفید خطی کشیده شده باشه و بهونه ای برا آشنایی و بازی لیلی بچه های همسایه باشه رو هم نداره ...
... طاقچه ی یه دونه اتاق داوزده متری خونه ی با صفای مرحوم پدری ما با اون فضای کوچیکیش برا خودش دنیایی رو جا داده بود ... دیوارش بوم نقاشی برادر بزرگمون شده بود تا با رنگ روغنش وترسیم مناظر دلنشن درخت و اب رودخونه و پرندگان رنگ و با رنگش دلهامونو هراز گاهی که خاک می گرفت وبی قرار می شد جلا بده و آروم کنه ... وسط طاقچه یه آینه و دو تا شمع دون با قاب فلزی کمی رنگ پریده که یه دنیا خاطره برا پدر و مادرمون بود حکم ستون طاقچه رو داشت ... سمت چپ طاقچه هم جای قرآن و مهر و سجاده ی نماز که بوی عطرش هنوزم که بهش فکر می کنم و چشم هامو می بندم تو مشامم می پیچه بود ... و اما سمت راست طاقچه جای ساعت زنگوله داری بود که با دست کوکش می کردیم تا مبادا کسی خواب بمونه ...
... و بالای طاقچه اون بالای بالا یه عکس سیاه و سفید قاب شده بزرگ از جوونیای پدر ... آقا و بزرگ خونه نصب شده بود ...
گلنسا: ممنون
ارسال توسط :
عادل
|
شنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۷
|
|
با سلام و احترام ... دیشب سه ساعتی میهمان جشن پر شکوه و با عظمت شما ( دومین جشنواره ی سینمای کمدی ) بودم ... با تمام وجود از برنامه های سنگین وزنش لذت بردم ... دست شما و همه ی همکارانتون و میهمانان خاصتون درد نکنه ... ... همیشه به این نکته دقت داشته و گفتم به دوستان و اونها هم به نوعی تایید کرده اند که موسیقی سنتی آذربایجانی با همه ی نواهای شادی که دارد در ته مونده ی اون یه غمی نهفته که از علت و رمز و راز اون بنده کوچیک بی اطلاعم ... اینو از این بابت عرض کردم که با سینمای کمدی در این خصوص مشترک هستند ... دیشب در تموم خنده های مشترکمون اون غم نهفته رو کاملا احساس می کردم ...
گلنسا: ممنون. خیلی دلم میخواست شما را از نزدیک ببینم. باز هم سعادت نداشتم.
ارسال توسط :
عادل
|
چهارشنبه ۱ آبان ۱۳۸۷
|
|
سلام با کاریکلماتورهای جدید به روزم اگر وقت کردید سری بزنین
ارسال توسط :
سهراب گل هاشم
|
شنبه ۴ آبان ۱۳۸۷
|
|
يازدهم ذيقعده روز ولادت هشتمين اختر تابناک ولايت , امام علي ابن موسي الرضا (ع) بر تمامی دوستداران و شيعيان ان حضرت تبريک باد ... دعا بفرمایید خدا قسمت کنه زیارت حرم با صفاش رو ...
ارسال توسط :
عادل
|
يكشنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۷
|
|
گلنسا سلام ...
گلنسا: علیک!
ارسال توسط :
علیرضارضائی
|
دوشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۷
|
|
سلام ... شب یلداتون آخر گل آقایی باشه ... هنوزم که هنوزه هر وقت چشمم به روزنامه ی اطلاعات می افته ناخودآگاه میرم سراغ صفحه ی دومش و به دنبال " دو کلمه حساب " نایاب می گردم تا شاید پیداش کنم ... ایکاش می تونستین " دو کلمه حساب " های اون دوران رو کتابچش می کردین ...
ارسال توسط :
عادل
|
چهارشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۷
|
|
به رسم پارینه سال و هم ادب "شب شما یلدا" گلنسا جان ...
ارسال توسط :
علیرضارضائی
|
يكشنبه ۱ دي ۱۳۸۷
|
|
شوک زده ام از این تصمیم اما چه کنم که کاری از دستم بر نمیاد به امید آغاز مجدد
ارسال توسط :
mehran
|
سه شنبه ۳ دي ۱۳۸۷
|
|
سلام ... گل آقا و همراهان وفادارش برا دل ما همواره عزيزند ... چه مجله شون چاپ بشه و رو دكه روزنامه فروشي ها و دست مرم باشه و چه تو دل مردم ...
ارسال توسط :
عادل
|
يكشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۷
|
|
در آبدارخونه رو چرا بستی؟ فکر نکردین من جوون، ممکنه برم یه آبدار خونه دیگه. چای دیشلمه بخورم. تو چایشون یه چیزی باشه. من معتاد بشم. همش مواد بکشم پولام تموم شه برم دزدی، پلیس حمله کنه من تیر اندازی کنم دستگیرم کنن. محاکمم کنن طناب دار بندازن گردنم طنابش زبر باشه. اصلا شما فکر نکردید پوست گردن من حساسه؟ جواب این جوونارو کی باید بده؟
ارسال توسط :
موش موشک
|
دوشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۷
|
|
ای راهب کلیسا کمتر بزن به ناقوس خاموش کن صدا را نقاره می زند طوس آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان بردار جان خود را با ما بیا به پابوس آنجا که خادمینش از روی زائرینش گرد و غبار بگیرند با ال ناز طاووس
ارسال توسط :
عادل
|
يكشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۷
|
|
... در این سالی که شروعش فرودین ماهه ... دل خوش و پاینده باشی ...
گلنسا: ممنون. برای شما هم آرزوی بهترینها را دارم.
ارسال توسط :
عادل
|
شنبه ۸ فروردين ۱۳۸۸
|
|
سلام و درود ... دیشب برا اینکه دلمو آروم کنم و از تپیدنش که کلافم کرده آسوده کنم اول یه " کلردیازپکساید 10 " انداختم و بعد به دوست و همکار بغل دستیم که اون هم دلش مثل سماور آبدارخونه شما غل غل می جوشید گفتم ... بر فرض اینکه این آقایی بدون تقلب نمره گرفته باشه و این لباس بزرگ رو به تن کوچیکش کنه ... ولی اینو هیچکس نمی تونه منکر باشه که ایشون تو مردم فهیم ... متفکر ... دانشجو ... اساتید دانشگاهی ... نخبگان و حتی مردم عامی مرکز نشین وجاهت و مقبولیت نداره ... درست مثل میهمان ناخونده ای میمونه که همه منتظر رفتنش هستند ...
ارسال توسط :
عادل
|
سه شنبه ۲ تير ۱۳۸۸
|
|
سلام ... هم وبلاگی عزیز چه خوب یادآورمان شدی که عید آمده ... عید مبعث پیامبر رحمت مبارک باد ... ایکاش یکبار دیگر مبعوث می شد از برای آنچه که مبعوث شد ...
ارسال توسط :
عادل
|
يكشنبه ۲۸ تير ۱۳۸۸
|
|
... با اینکه آلزایمر داریم ولی تو ولگردی هامون همیشه سری هم به وبکده ی شما می زنیم ... حال و روزمون جوریست که دعا می کنیم در همین حد آلزایمر باقی بمونیم ...
گلنسا: خدا نکنه. شما عزیز ما هستید. حالمون خوش نیست این روزها!
ارسال توسط :
عادل
|
يكشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۸
|
|
عيد ديروز و امروزتان مبارك باد بر شما عزيز .
ارسال توسط :
adel
|
دوشنبه ۳۰ شهريور ۱۳۸۸
|
|
... من هنوزم یخ زده ام ... انگاری این دفعه بدجوری فرز شدم ...
ارسال توسط :
adel
|
پنجشنبه ۵ آذر ۱۳۸۸
|
|
به نام خدا خانم صابری سلام حالتون خوبه من یکی از طرفداران گل آقا هستم. ببخشید یه سوال داشتم سومین جشنواره گل آقا سال 89 برگزار میشه؟ جواب بدید ممنون میشم. ومیخواستم شما به وبلاگ منم سر بزنید .ممنون میشم دست علی یارتون خدانگهدارتون.
گلنسا: ان شاء الله، بله و چشم.
ارسال توسط :
مرضیه احمدزاده
|
دوشنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۸
|
|
سلام خدمت گلنسا بانو خیلی وقت با گل اقا زنگی کردم گرچه ندیمش اما .....
به هر حال خیلی ارادتمنیدیم
نمی خواهید کلاس کاریکاتور یرگزار کنید مچکر یا علی
گلنسا: ممنون از محبتتون. درمورد کلاس، فعلا خیر.
ارسال توسط :
رضا
|
پنجشنبه ۹ ارديبهشت ۱۳۸۹
|
|
به یاد گل آقا و درود بر گلنسا
ارسال توسط :
پرویز
|
جمعه ۲۸ بهمن ۱۳۹۰
|
|
گلنساي عزيزم! نمي دونيد چقدر امروز از اين كه بچه هاي گل آقا رو توي نمايشگاه ديدم ذوق كردم. كلي خوشحال شدم. انقدر هيجان زده بودم كه يادم رفت توي دفتر يادگاري بنويسم. قبل از عيد يك بار تماس گرفتم با آبدارخونه كه بيام ببينمتون و باهاتون چاي ديشلمه بخورم. گفتن شما هر روز نمياييد آبدارخونه. گفتم دوباره زنگ مي زنم. با خودم فكر كردم دوباره زنگ بزنم ببينم چه روزهايي هستيد بيام به ديدنتون. يه نامه ي پست نشده هم دارم كه براتون ميارمش.
گلنسا: ممنون اعظم جان
ارسال توسط :
اعظم محمدي بقا
|
چهارشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۱
|