محمدرفيع ضيايي
آنچه ميخوانيد منتخبي از رسم و رسوم نوروزانه ايرانيان در روزگار قديم است:
* پولاك در سفرنامه خود مينويسد: در دورهاي كه تعداد دراويش در حومه شهرها زياد بود، دو، سه هفته مانده به عيد نوروز به سوي شهرها هجوم ميآوردند، جلوي خانه بزرگان چادر ميزدند و تا عيدانه دريافت نميكردند همانجا ماندگار ميشدند. آنها در تمام مدت اقامت خود به طرز خندهآوري در شيپورهاي خود كه از شاخ بز درست شده بود ميدميدند.
* قبل از شروع سال جديد، بسياري از خانوادهها تمام ظروف سفالي را كه در طي سال گذشته استفاده كرده بودند، ميشكستند و به جاي آن سفالينههاي نو، كوزه، كاسه، خمره و... تهيه ميكردند. مردم ظرفهاي شكسته را در خرابهها ميريختند و به همين جهت، تلي از سفال شكسته در هر خرابه به جا ميماند. اجراي اين رسم نوعي تشخص اجتماعي هم به حساب ميآمد، مثلاً در مورد تهيدستان ميگفتند:«بيچاره كوزه دو ساله در خانه دارد»!
سانسون مينويسد: ايرانيان به افتخار حضرت فاطمه (ع) جشني بر پا ميكردند به نام «كوزهگران». روايت است روزي كوزهگران شكايت كردند كه ديگر كسي از آنان كوزه و كاسه نميخرد. حضرت فاطمه (ع) محض حمايت و رضاي كوزهگران به خدمتكاران دستور داد تمام كوزههايي را كه در آخرين چهارشنبه سال به چشمه برده ميشود بشكنند. و ايرانيان به ياد اين كار نيك حضرت فاطمه (ع) در چنين روزي هر ظرف دم دستشان ميآمد را ميشكستند.
* هانري ماسه مينويسد: چند روز به عيد نوروز مانده گروه تردستان و حقهبازان در بازار ديده ميشدند. لوطيان در بازار راه ميافتادند و در انتهاي چوبي، يك كاسه گلي پخته را ميچرخاندند و بيآنكه اين حركت را قطع كنند، پولي از دكانها گدايي ميكردند. در روزهاي عيد بندبازان و ريسمانبازان به شهرها ميآمدند. يكي از آنها لباسي سفيد كه آستيني بسيار گشاد داشت ميپوشيد. اين شخص با همين لباس به پشتبامها ميرفت و از بامي به بام ديگر ميپريد و چون باد در لباس او ميپيچيد، لباس سفيد و گشاد او وزان و زيبا به نظر ميرسيد.
* در گذشته دسته بازيگران و نوازندگان دورهگردي در ايام عيد به شهرها ميآمدند. بعضي از آنها خود را به صورت ديوي با كلاه شاخدار و سپر بزرگ مقوايي و سبيلهاي وز كرده و دندانهاي درشت و لبهاي آويزان و صورتي پر از لكههاي سياه آرايش كرده و به لباس خود زنگولههايي ميبستند. يكي از آنها هم كه آتشافروز نام داشت دو تكه چوب را به هم كوبيده و ميخواند:
آتشافروز آمده، سالي يكروز آمده
آتشافروز صغيرم، سالي يكروز فقيرم
روده و پوده آمده ـ هرچي نبوده آمده!
اگر زمستان گذشته سخت بود، آتشافروزان ميخواندند و دست ميزدند كه:
اي سال برنگردي
مردا را اخته كردي
زنا را شلخته كردي!
* ايام نوروز زمان كار و كاسبي عنتريها و كساني كه خرس را با خود به دورهگردي ميبردند هم بود. آنها اشعار عاميانه ميخواندند، معركه ميگرفتند و از مردم عيدي طلب ميكردند:
فلفلي مرده؟ نمرده!
چشاش كه وازه! تخم گرازه
نون خورده، جون نداره!
دستاش استخوان نداره
ميل پشت بون نداره!
و يا
امان از آش رشته
بابام بزغاله كشته
ننم سركار آشه
دائيم قاشق تراشه
...
دختر يه دونه ـ سوار پوسه هندونه
هندونه يُرغه ميره ـ در خونهي داروغه ميره
داروغه جون عرض دارم ـ دل پر دردي دارم
شوهرم زن كرده ـ پشتشو بر من كرده
يه نون ازم كم كرده
اين يه دونه نون پرپري ـ من بخورم يا اكبري!
* هانري ماسه مينويسد: در مازندران نزديكيهاي عيد نوروز، با يك سيني پر از نارنج و منقلي پر از آتش افروخته به در خانه ديگران ميرفتند و براي عيدي گرفتن ميخوانند:
اي خان آقاي باخدا
ايشاالا بري به كربلا
دستت بكن جيف درون
بيرون بيار چند قرون
نوروز سلطان آمده ـ عيد بزرگان آمده!
* در آذربايجان صبح روز سهشنبه (يك روز قبل از چهارشنبه سوري) جوانان پيش از برآمدن خورشيد به صحرا ميرفتند و هفت بار از روي جوي آب ميپريدند و ميخواندند:
آتيل ماتيل چهارشنبه
بختيم آچيل چهارشنبه!
محمدرفيع ضيايي
تاريخ : يكشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶